اتاق دلتنگی
بازترین پنجرههای شهر در حسرت عبور ردّ پاهای تو به جاده چشم دوختهاند. باران که میبارد، بوی حضور تو در فضا پراکنده میشود. در انتظار تو سروهای خیابان به آسمان پیوستهاند. آبیترین لحظهها بیگمان لحظه آمدن توست.
روزی که تو بیایی دستهای من شکوفاتر خواهد شد. دستهایی که روزگاری از انتظار نوشت، از آمدن تو خواهد نوشت. آسمان زیباتر از هر بار خواهد بارید و تو آمیخته با عطر باران سرود ماندن را برایم خواهی خواند. لبخند، چهرهام را زینت خواهد بخشید و آینهها شفافتر از گذشته با من هم کلام خواهند شد. نام جاده که میآید یاد تو میافتم. به پنجره که نگاه میکنم یاد تو میافتم. باران که میبارد بوی عطر حضور تو را حس میکنم. ... روزها میگذرد یکی پس از دیگری. تقویمها بیحضور تو روزهای ساکت و یکسان خویش را میگذرانند... روزهای خورشید پشت ابر را! روزهای بیحضور تو یکی پس از دیگری میگذرد و من هر روز که میگذرد خوشحال میشوم... خوشحال میشوم که یک روز به دیدارت نزدیک شدهام.
تقویمها بیشتر از من عجله دارند و من دوست دارم تا انتهای این نوشته فقط بنویسم: بیا... بیا..
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |